قل لا اله الا هو.... بیده الخیر و هو علی کل شیء قدیر!
قل لا اله الا هو.... بیده الخیر و هو علی کل شیء قدیر!
نامش که در ذهنش گذشت معنایی در آن نقش بست! معنایی که هم آشنا بود و هم نا آشنا! هم می شناختش و هم نمی شناختش. عده ای میگفتند هماین است!! هماین هایی که میبینی و همه آن را میخوانند! تو هم آنها را بخوان!
اما....
مصداقی برای آن نمی یافت! نه آنکه نیابد، دیگران به او چیزهایی گفته بودند ولی همه ی آنها، آنی نبودکه باید می بود! یگانه نبود! فرد نبود! احد نبود!!
از ذهنش گذشت اگر همهی اینها؛ آن است و همهی آن اینها نیست! پس.... او همانی است که اینها نیست! یگانه است!
نامی که هم آشناست و هم نا آشناست؛ تنها اوست! تنها مصداق و معنایش! نه شبیه هان شبیه اویند نه....
پرنده فهم بشر به کنه ذات وجودش نمی رسد و دست نیاز خلایق تا به همیشه بر آستانش دراز! بی آنکه تغیری در ذات وجودش رخ دهد و نیازی بر او عارض گردد! یعنی چگونه می شود وجودی که سراسر وجود است، به کسی نیاز داشته باشد و تغییری از او سر بزند! حتی در عقل ناقص انسان که سراسر نیاز است؛ محال می نماید!
همانند زمین است و یا دریا... هرچه برای وجود داشتن و وجود بخشیدن است از آب و خاک و هوا و... درون خود دارد!
آه!!
یادم آمد!
نه!! مانندی ندارد حتی مانند آن زمین و یا حتی دریا هم نخواهد بود! او همان کسی است که فرد و احد و صمد و لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد؛ است!
ز. طاوسی