گردان حضرت معصومه (س)

گردان پژوهشی ادبی حضرت معصومه (س)

گردان پژوهشی ادبی حضرت معصومه (س)

چلا؟!!

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۶ ب.ظ

« داستانک، جهت تبیین معنای تعریف به تمایز، حد و تقابل»

مثل ماهی، هرچی محکم تر نگه اش می داشتی بیش تر از تو دستات سر می خورد! می­گفتند بیش فعالِ! الحق و الانصاف هم همینطور بود و دکتر ها هم تایید کرده بودند! وقتی جایی می رفت انگار زلزله ی هشت ریشتری آمده بود!! از همه شیطنت هایش بدتر، ذهن کنجکاو و پر از سوالش بود که هر جوابی که به سوال های ریز و درشتش می دادی، اصلا قانع نمی شد و در جواب تمام جواب ها و استدلال ها و منطق هایی که از اینجا تا اوووونجا براش ردیف می کردی با همان زبان کودکانه اش که هنوز به "ر" می گفت "ل" ؛ صاف صاف تو چشمات زل می زد و می گفت: «چلا؟!!!»

محکم دستاش را تو دستم نگاه داشته بودم و داشتم از خیابان ردش می کردم. انگار حالا که نمی تونست دستش را از تو دستم خلاص کنه، سوال های ذهنی اش مثل آتش فشان فوران کرده بود!

اولین ماشین که با سرعت از چند قدمی مان رد شد، بهش گفتم: «نرو الان ماشین بهت میزنه ها!» گفت: « چلا ماشین بهم میزنه؟!» گفتم: « چون شبه و هوا تاریک شما هم کوچولویی و ممکنه که راننده ها شما رو نبینن و با سرعت بیان و بخورن بهت!» گفت: « چلا شبه و هوا تاریک؟!» گفتم: « چون الان ماه تو آسمونه و خورشید نیست! هر وقت خورشید نباشه شب میشه و هر وقت هم که ماه باشه دیگه روز نیست» گفت: « یعنی نمیشه شب و لوز دو تایی با هم یه جا باشن؟!» گفتم: « نه که نمیشه یا شب میتونه یه جا بیاد یا روز! اصلا خورشید رو بذار برای خودت یه نشونه! روز وقتی می آد که خورشید بیاد یا اینکه روز وقتیه که شب نیست!» یه کم فکر کرد و بعد گفت: « پس وقتی هم که ماه رو تو آسمون ببینیم شب اومده!» گفتم: « آر!ه! ولی بعضی وقتها هم ممکنه که ما ماه رو تو آسمون نبینیم اما بازم شبه مثل وقتایی که آسمون ابریه!»

دوباره از آسمون برگشت روی زمین و نگاهش به ماشینی که کنار خیابون پارک کرده بود افتاد و چندباره پرسید: «چلا به این میگن ماشین؟!» گفتم: « خب... اسمشه! مثل اینکه اسم تو محمد پارساس!  یه وسیله ایه که حرکت میکنه و آدم ها رو با خودش این ور اون ور می بره!» یه خورده رفت تو فکر و دوباره پرسید: « چلا ماشین می تونه آدما لو این ول اون ول ببره؟!»

از بچه سه چهار ساله و این سوالا!!!؟! به ماشینی که بقل دستمان پارک شده بود اشاره کردم و گفتم «ببین ماشین مثل ما آدم ها غذای مخصوص خودش رو می خوره و بعد با این چرخاش حرکت می کنه و می ره» گفت: « چلا به چلخ میگن چلخ؟» بادی به قب قب انداختم و گفتم: « خب چون گرده و می چرخه!»

یک دفعه با خوشحالی گفت: « پس اون چیزی هم که بابا موقع لالندگی هی می چلخوندش هم اسمش چلخه!» گفتم: « نه! اون اسمش فرمونه!» گفت: « خودت گفتی که به چلخ میگن چلخ چون هم گرده و هم می چلخه!» گفتم: « آره! ولی خب هر چیزی که گرد باشه و بچرخه که اسمش چرخ نیست! کارایی که انجام می دن با هم فرق میکنه! اصلا بیا ببین چقدر این دو تا با هم فرق دارن» و چرخ و فرمان همان ماشینی که پارک شده بود را بهش نشون دادم.

یک دفعه صدای مامانش که از ته خیابان ما را صدا می زد بلند شد که: « شما کجا موندید؟!» و من هم همین را بهانه کردم بعد یک ربع!! که کنار خیابان ایستاده بودیم بالآخره از خیابان ردش کردم و به بقیه ملحق شدم! و هنوز سوالای ریز و درشتش که دنبال تعریف و معنای هر چیز و اسم های آن ها بود،  ادامه داشت!

نویسنده: ز. طاوسی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۰۴
گردان حضرت معصومه (س)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی