از بی نهایت!
«بسم الله الرحمن الرحیم»
" اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک "
از بی نهایت...
وقتی چیزی بی نهایت باشد، حتما از بی نهایت آمده است. یا نه! بهتر بگویم وقتی چیزی را نهایتِ بی نهایت می بخشد؛ حتما و قطعا از جنس خود می بخشد! یعنی حتی اگر به دو دو تا چهارتا و حساب سرانگشتی دنیا هم که بخواهی حساب کنی جز این نخواهد بود! مگر جز این است که ابر، ابر، و نور، نور می بخشد و می زاید؟!
.... صدایش که به « إنّا...» بلند شد، انگار تمام دارایی اش را به صف کشید! دارایی که نهایتی برایش متصور نبود!! نه نه! دارایی نبود! خودش بود! وجودی که نهایتی نداشت! هر طرفِ « إنّا...» را که نگاه می کردی، فقط او بود! مانند وقتی که به اقیانوس چشم می دوزی و جز زلال آب، هیچ نمی بینی! هرچه بود بی نهایت بود و هرچه بود وجود بود و هرچه بود تمام خیر و خوبی!
هرچه بود، تمام بود!!
انگار از پاره وجود خودش... نه! وجود خودش را بخشیده بود؛ که ندای «اعطیناک الکوثر» اش، در گوش فلک سنگینی می کرد! مرتبه ای از وجودش که بر تو نازل شد! عطا شد! و تویی که ظرف وجود بی نهایت خواهی بود! حتما از جنس همان کوثر بی نهایتی! کاف خطاب تو آنقدر بی نهایت هست که کوثر بی نهایت در آن استمرار یابد!
انگار همه چیز از مدار او به مدار تو می چرخد! بی نهایت، از بی نهایت به بی نهایت!
نویسنده: ز. طاوسی
زیبا بود!