غریب!...
«رجوعی به خود در هوای سوره مبارکه طارق»
نمی دانم دقیقا از چه زمانی بود؟! از کی بود که سراغی از دلم نگرفته و دل تنگ خودم نشده بودم؟! همان دلی که از زیر قرآن ردش کردم و با عود و اسفند و سلام و صلوات، به دست تو سپردم و راهی دیار تو کردمش!
اما دیشب! عجیب شبی بود! سینه ام سنگینی می کرد! نفسم بالا نمی آمد... چشمم دائما میان زمین و آسمان غور می کرد. نگاهی به آسمان، نگاهی به زمین، نگاهی به آسمان، نگاهی به زمین، نگاهی به آسمان...
بی قرار بود وجودم و دلتنگ... دلتنگ دلی که به دست تو بود و توی که مدتها..
انگار آدم دلتنگ که می شود، غریب می شود... بی حبیب می شود! غریب می شود، به نداریش می رسد؛ همان که تمام دارایی اش است! همان نداریش که کوچکش می کند! نطفه اش می کند... غریب که می شود، نداری اش، بی قوتی و بی یاوری اش سر برمی آورد!
غریب شده بودم! یک چشم به آسمانِ دل و یک چشم به زمین... «و السماء ذات الرجع و الارض ذات الصدع...» بازگشته بودم سمت تو که «و أسمع دعائی إذا دعوتک و أسمع ندایی إذا نادیتک و أقبل علیَّ إذا ناجیتک فقد هربتُ إلیک...»
بریده ام! بریده ام از کید دشمنی که دام می چیند برای بریدنم از تو! و حال بی دلی را دارم که نزد تو پناه آورده است! « إن خذلتنی فمن ذا الذی ینصرنی؟!!...» دشمنی که می داند کبوتر دلم جلد خانه توست! با آب و دانه تو! کید می کند! غبار می افکند و غبارآلودم می کند تا دستم را از دامنت کوتاه کند! و من، پناه می برم به تو تا دست در دست "طارقت" بگذاریم «الهی الحقنی بنور عزّک الابهج فأکون لک عارفا و عن سواک منحرفا» تا دست در دست "طارقت" بگذاریم، تا کار دلم تا همیشه دست در دست او رجوع به تو باشد!
نگارنده: ز.طاوسی
1393/3/12
عالی بود!
چه خوب ردپای طارق را در میان مناجات این روزها ترسیم کردهاید!
قلمتان پربرکت
التماس دعا