قل هو ...
... و تو گفتی و معنا جریان یافت.
کلمات که بر زبانت جاری شد، "او" را نمایاند...
"او" همه معنا بود و گفتن تو بود که "او" را نمایاند و جریان کلامت همه "او" بود.
با هر آیه که خواندی و "او" را نمایاندی، مو بر بدن ها سیخ می شد و کمر "من" ها می شکست. با گفتن تو بود که دیوارهای حصن حصین "او" بالا می رفت.
دیوارها بالا رفت و "من" را توانای رسوخ در آن نبود مگر آن که چونان تو همه "او" می شدم و تمام بروزات وجودم "او" را نمایان می ساخت که اوست یگانه معشوق و اوست بی نیاز و دست نیاز همه به سوی اوست. اویی که حرکت و سکون برایش بی معناست اما همه معناست. اویی که چون اویی نیست و فقط اوست که اوست.
دیوارها محکم اند و "من" پشت آن دیوارها به امید باز شدن دری به درون هروله کنان می چرخم و لبیک می گویم. لب هایم ندای قل تو را به یاد می آورد آن گاه که "او" را دیدی قبل و بعد و همراه هر چیزی...
نویسنده: ل. بختیاری
خیلی زیبا و تاثیرگذار